English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5537 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
loads U کاری که باید انجام شود
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
undertakes U توافق برای انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertake U توافق برای انجام کاری
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
Recent search history Forum search
2New Format
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com